۱۳۹۱ شهریور ۱۰, جمعه

رضایم به رضایت


یه روز حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد : من دلم میخواد
یکی از اون بندگان خوبت رو ببینم . خطاب اومد
: برو تو صحرا . اونجا مردی هست داره کشاورزی میکنه .
او از خوبان درگاه ماست . حضرت اومد دید یه مردی هست
داره بیل میزنه و کار میکنه . حضرت تعجب کرد که او چطور
به درجه ای رسیده که خداوند میفرماید از خوبان ماست .
از جبرئیل پرسید . جبرئیل عرض کرد : الان خداوند بلائی بر او نازل
میکند ببین او چی کار میکنه . بلیه ای نازل شد که آن مرد در
یک لحظه هر دو چشمش رو از دست داد . فورا نشست . بیلش رو
هم گذاشت جلوی روش . گفت : مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی
من داشتن چشم را دوست می داشتم . حال که تو مرا کور می پسندی
من کوری را بیش از بینایی دوست دارم . حضرت دید این مرد به مقام
رضا رسیده . رو کرد به آن مرد و فرمود : ای مرد من پیغمبرم و
مستجاب الدعوه . میخوای دعا کنم خدا چشاتو بهت برگردونه .
گفت : نه . حضرت فرمود : چرا ؟ گفت :
آنچه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر دوست دارم
تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم

۱۳۹۱ مرداد ۲۰, جمعه

جرج برنارد شاو

من به هیچ وجه خدا را لمس نکردم، ولی خدایی که قابل لمس باشد که دیگر خدا نیست. اگر هر دعایی را هم اجابت کند، همینطور. همان‌جا بود که برای نخستین بار حدس زدم که عظمت دعا بیش از هر چیز در این امر نهفته است که پاسخی به آن داده نمی‌شود و زشتی سوداگری را به این مبادله راهی نیست. این را هم دریافتم که آموختن دعا، آموختن سکوت است و عشق فقط از جایی شروع می‌شود که دیگر هیچ انتظاری برای گرفتن هیچ چیز وجود نداشته باشد. «عشق» تمرین «نیایش» است و «نیایش» تمرین سکوت